من از رازی که در شیراز دارم (علی قیصری)

من از رازی که در شیراز دارم

دلی تنگ و غزل پرداز دارم

کماکان در دیار خواجه‌‌‌ حافظ

ارادت‌ ها به سروِ ناز دارم

علی قیصری

سر سبز تر از شعر تر ناب تو باشی(علی قیصری)

سر سبز تر از شعر ترِ ناب تو باشی

دردانه تر‌ین گوهرِ نایاب تو باشی

الماس‌ِتراش خورده‌ای ازقصربلوری

تابنده تر از جلوه‌ی مهتاب تو باشی

علی قیصری

گرچه پرهیز از پنیر و مرغ و ماهی میکند (علی قیصری)

گرچه‌ پرهیز از‌ پنیر و مرغ و ماهی میکند
میشود سیر از ریا شیخی‌که شاهی میکند

آن چنان دور از خِرَد باشد که در قرن اتم
همدلی با قصه های کذب و واهی میکند

تارِ مویِ هر زنی بیرون زند از روسری
نا ‌ جوانمردانه او را دادگاهی میکند

تیر باران می شود با چشم بسته در پگاه
هر که از وی در دیارم داد خواهی میکند

مظهرِ تاریکی از‌‌ پندار خودخواهی‌ هنوز
رنگ روشن را کدر از دل سیاهی میکند

می‌‌ دهد فرمانِ قتلِ معترض ها را ولی
روی منبر اعتراف از بی گناهی میکند

آن که با زهد و ریا لم داده بر جایِ خدا
در خیال خامِ خود کاری الهی میکند

شکوه ام گاهی ندارد انتها بانو عسل
تا ابد بیزارم از شیخی که شاهی میکند

علی قیصری

یقین دارم که بانو ساده بودی(علی قیصری)

یقین دارم‌ که بانو ساده‌ بودی

در آغوش‌ ِ نسیم افتاده بودی

مگر درمایه‌‌ یِ شور و همایون

به آهنگِ صبا دل داده بودی

علی قیصری

گلایول گونه ی سرخ و سفیدم (علی قیصری)

گلایول گونه‌یِ سرخ وسفیدم

گلی از باغ دامانت نچیدم

نهادم آسمان را زیر پایم

ولی آبی تر از چشمت ندیدم

علی قیصری

قسم خوردم به ققنوس نگاهت (علی قیصری)

قسم خوردم به ققنوس نگاهت

بگیرم بوسه ها‌ از روی ماهت

ولی‌ با سِحر و افسون آتشم زد

فریبایِ دو تا چشمِ سیاهت

علی قیصری

شدم وقتی معلم در جوانی (علی قیصری)

شدم وقتی معلم در جوانی

نماند انگیزه ای در زندگانی

پیامبرگونه شد از بسکه‌ ‌ شغلم

به سر‌‌ آورده ام با‌‌ خورده نانی

علی قیصری

بانو به همان شال و کلاهی که تو داری (علی قیصری)

بانو به‌ همان‌ شال و کلاهی که تو داری
خوشدل شدم‌‌ از اوجِ‌رفاهی‌که تو داری

در باغِ ارم هر چه شدم خیره ندیدم
ممنوعه تر از سیب گناهی که تو داری

آخر به خیابان بکشی پیر و جوان را
با بقچه ای از نازِ نگاهی که تو داری

ققنوسِ شرارِ نفست شعله ورم کرد
پرپر شدم از آتش آهی که تو‌ داری

از روز نخستین به گمانم شده همسان
اقبال من و چشم سیاهی که تو داری

گفتم لب شیرین تو انگور شرابی ست
گفتی عجب از حال تباهی که تو داری

در پرده‌ای از نور پراکنده نهان است
بردیده ی ما پشت وپناهی که تو داری

بانو عسلم هیچ نباشد رخِ مهتاب
تابنده تر از چهره ی ماهی که تو داری

علی قیصری

چه ساده روزهای نوجوانی (علی قیصری)

چه ساده روزهای نوجوانی

ورق خورد از کتاب زندگانی

بنا دارد که در پیری بگیرد

سراغم‌ را بلای‌ ناگهانی

علی قیصری

به جای چای با هل بیدمشک است (علی قیصری)

به‌‌ جای چای با هِل بیدمشک‌ است

دولیوان شربت ازشهدتمشک است

نفس را تازه کن در دشتِ ارژن

کیالک خوشتر ازطعم زرشک است

علی قیصری